اوج و نهایت آرزوی عمربن خطاب و ابوبکر = مدفوع شدن !
(اثبات از کتب اهل سنت)
1- عمر بن خطاب : ای کاش مدفوع گوسفند بودم!
« فقال عمر: یا لیتنی کنت کبش أهلی سمَّنونی ما بدا لهم حتّى إذا کنتُ أسمن ما أکون زارهم بعض من یحبّون، (فذبحونی لهم،) فجعلوا بعضی شِواءً و بعضی قَدیداً، ثمّ أکلونی قأخرجونی عذرة و لم أکن بشراً ».
« عمر گفت: اى کاش گوسفند خانواده ام بودم. تا می توانستند، مرا چاق می کردند. آنگاه مهمان عزیزى به زیارت خانواده ام مى آمد و آنان مرا براى مهمانشان مى کشتند و با گوشت من کباب و آبگوشت درست مى کردند و مى خوردند و سپس مرا بصورت مدفوع از مخرجشان خارج می کردند. و من کسی نبودم. »
کنزالعمّال، ج12، ص619
تاریخ مدینه دمشق، ج30، 3ص331 و ج50، ص172
جامع الاحادیث ، سیوطی ، ج13 ، ص312
منهاج السنه ، ابن تیمیه ، ج3 ، ص131
حلیةالاولیاء ، ابونعیم ، ج1 ، ص52
--------------------------------------------------
2- ابوبکر : ای کاش مدفوع گنجشک بودم!
نوشته اند هنگامی که ابوبکر به پرنده ای برفراز درختی می نگریست ، چنین می گفت :
طوبی لک یا طائر تاکل الثمر و تقع علی الشجر و ما من حساب و لاعقاب علیک لوددت انی شجره علی جانب الطریق مر علی جمل فاکلنی و اخرجنی فی بعره و لم اکن من البشر
خوشا به حال تو ای پرنده ! میوه می خوری و بردرخت می نشینی و نه حساب و کتابی داری و نه عقاب و عذاب الهی ! ای کاش من هم درکنار راه بر درختی بودم و شتری بر من می گذشت و مرا می خورد و سپس همراه سرگین آن خارج می شدم و هرگز بشر نبودم.
المصنف ، ج۷ ، ص۹۱
الریاض النظره ، ج1 ، ص134
تاریخ الخلفاء سیوطی ص 142 اواخر شرح حال عمر
منهاج السنه ، ابن تیمیه ، ج3 ، ص120
کنز العمال ، ج12 ، ص528 با اسناد متعدد و مضامین مختلف به نقل ابن ابی شبیه و حاکم هناد سری.
و به روایت دیگری گفت :
طوبی لک یا عصفور تاکل من الثمار و تطیر فی الاشجار لا حساب علیک و لا عذاب و الله لوددت انی کبش یسمننی اهلی فاذا کنت اعظم ما کنت و اسمنه یذبحونی فیجعلونی بعضی شواء و بعضی قدیدا ثم اکلونی ثم القونی عذره فی الحش و انی لم اکن خلقت بشرا
خوشا به حالت ای گنجشک! از میوه های درختان میخوری و بر فرازشان پرواز می کنی نه حسابی برتو باشد و نه عذابی به خدا سوگند دوست داشتم قوچی بودم و آن قدر کسانم مرا پرورش می دادند که چاق ترین قوچ می شدم آنگاه مرا ذبح میکردند پس مقداری از گوشتم را بر روی آتش سرخ میکردند و مقدار دیگرش را می پختند سپس مرا می خوردند و آنگاه به صورت مدفوع خارج می شدم و من به صورت بشر خلق نشده بودم.
کنز العمال ، ج12 ، ص528